نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دخترم نوژا

388

امروز 388 روزه که  نوژا دردونه ما  شده سرعت خرابکاریهاش خیلی بالا رفته دیگه وقت نمیکنم همشو بنویسم هر روز نوژا بانو میره سر گلدون گل خشک های من و یه دونه گل واسم میچینه دیگه میز وسط مبل هم جای صخره نوردی نوژا بانو شده و روی اون وایمیسه چاه آشپز خونه اکتشاف جدید نوژاست منم واسه اینکه دستشو نکنه توی چاه یه قمقمه  آب کردم گذاشتم روی سر چاه تا کسی میاد خونمون نوژا فرار میکنه و قایم میشه همین که میبینه غذا دستمه با خنده فراوون فرار میکنه مهربون شده حسابیییییییییی تا نازش میکنم خودشو واسم لوس میکنه و سرشو میذاره روی شونه ام هر چی توی دهنشه یه ذرشو در میاره میده به ما که بخوریم اوج...
24 مهر 1390

روز کودک

نمی دانم تو را چه بنامم؟؟ فقط می دانم هنگامی که تو را از من به من دادند ، من در خلقتت با خالقم همگام شدم ... و هنگامی که نگاهت در نگاهم گره خورد عشق را با تمام فراز و نشیبهایش به جان خریدم ... طراوت زندگیم دوستت دارم  دختر گلم روزت مبارک ...
17 مهر 1390

مروری بر خاطرات شیرین+عکس

ر وز ٤ شنبه مورخ ٣١/٦/٨٩ منو بابایی و خاله فریبا؛خاله نحله؛خاله رویا ساعت ٧ صبح راهی بیمارستان شدیم واسه به دنیا اومدن نوژا .از اونطرف هم عمه زیبا و عمه فضیلت و زن عمو لیلا اومدن.خیلی خیلی استرش داشتم و همش گریه میکردم.وقتی منو بردن تو اتاق عمل انگار داشتن میبردنم قتل گاه خیلی میترسیدم.شانسی که اوردم دوست آرزو؛مینا جون اونجا بالای سرم بود و همش دلداریم میداد خیلی دختر خوبیه.توی یه لحظه همه چی تاریک شد و بعد دوباره روشن شد دیگه احساس سبکی میکردم با یه درد مضاعف.همش میگفتم مینااااااااااااااااا سالمههههههههههههه؟ اونم میگفت آره سالمه و دوباره همون سوال تکرار و دوباره همون جواب .تا اینکه ا ساعت بعد از نوژا یعنی ساعت ١٠:٣٠منو آوردن بیرون خیل...
12 مهر 1390

آهای آهای خبر خبر نوژا اومدش از سفر.......

٤شنبه هفته گذشته یعنی ٢٣/٦ خاله فاطی اومده بود اینجاو گفت قصد سفر به آنتالیا رو دارن .ما هم قرار شد بریم .اما تا ٥ شنبه سفرمون به خاطر کلاس من و بابایی کنسل شد کلی ناراحت شدم روز شنبه ٢٦/٦ بابایی زنگ زد و گفت که کلاسمون افتاده نیمه دوم مهر کلی خوشحال شدم و زنگ زدم آژانس و ٣ تا بلیط رزرو کردم واسه خودمون با همون توری که خاله فاطی و عمو مجید بودن بلافاصله خاله فاطی زنگ زد و گفت حامد و سارا جون هم باهامون هستن کلی خوشحال شدم .و تا روز ٢ شنبه همه وسایلامون رو جمع کردم و نوژا رو بردم دکتر و کلی دارو گرفتم که اگه مریض شد چی بدم و.......... و با یه عالمه دارو رفتیم شیراز چون پروازمون از شیراز بود .و صبح روز سه شنبه با بابا و عمو علی آقا رفتیم بانک...
9 مهر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد